نقد فیلم
نقد سینمای ایران و جهان
 
 

 فیلم (ورونیکا مارس) یک یک اثر دلپذیر برای هواداران آن است – یک اپیزود حیرت انگیز برگرفته از یک سریال تلویزیونی که برای نمایش در سالن های سینما به صورت فیلم سینمایی در آمده است.برادران وارنر ، بی خبر از پتانسیل میزان فروش آن در جدول هفتگی فروش فیلم ها (باکس آفیس) ، شیوه نامتعارفی را برای انتشار آن برگزیده اند.همزمان با اکران آن در پرده های سینما (در چند صد سالن) ، فیلم در حال آماده سازی برای دانلود در سایت ها نیز می باشد.به این امید که فیلم خوره های ورونیکا مارس با خرید بلیت سینما ،آن را بر روی پرده سینما دیده و سپس به منزل رفته و یک نسخه از آن را برای کلکسیون خود خریداری نمایند.موفقیت این روش نه تنها می تواند تعیین نماید که آیا قسمت دوم آن نیز ساخته شود یا نه ، بلکه نشان دهنده این مسئله است که چگونه کمپانی های فیلم از طریق هواداران خود و مبنا قرار دادن آنها ، به منافع بالقوه دیگری می رسند.

     میزان رضایت مخاطبان از فیلم ورونیکا مارس متناسب با آشنایی قبلی بیننده با نسخه سریال تلویزیونی آن که در فاصله بین سال های 2004 تا 2007 پخش شد ، می باشد.با حمایت مالی هواداران و نیز کارگردانی بی نقص "راب توماس" ، این فیلم یک فیلم موفق به معنای واقعی کلمه است.کسانی که با ورونیکا مارس آشنایی کمتری ، به فیلم به دیده یک فیلم معمولی هیجانی یا رمزآلود کش دار که یک بازیگر نقش اصلی کاریزماتیک و نیز ریتم داستانی کندی دارد ، می نگرند.هرچند که مخاطبان واقعی آن ، عاشق جریان به ظاهر بی پایان نقش های کوتاه بازیگران مشهور آن (که به نظر می رسد تمام بازیگرانی که در سریال حضور داشتند ، حداقل برای لحظاتی فرصت نقش آفرینی پیدا می کنند) می شوند و شانس این را پیدا می کنند که چند ساعتی را با قهرمانان محبوب خود بگذرانند.همچون فیلم "سفر به ستاره ها" که پیشتاز ساخت فیلم سینمایی بر اساس سریال تلویزیونی است ، نقاط ضعف این فیلم نیز مادامی که به گذشته آن می نگریم ، به طرز فزاینده ای آشکار می گردد.
     فیلم شش یا هفت سال پس از پایان پخش تلویزیونی سریال آن فیلمبرداری می شود تا فاصله واقعی این سال ها با سن و زندگی واقعی شخصیت های آن مطابقت داشته باشد.ورونیکا (با بازی کریستن بل) شغل خودش که کارآگاهی بود را رها کرده است.او اکنون در نیویورک زندگی می کند ، تحصیلاتش در رشته حقوق را به پایان رسانده و اکنون برای بدست آوردن یک جایگاه شغلی مناسب در شرکتی معتبر با دیگر رقبایش می جنگد.او و دوست پسرش ، پیز (با بازی کریس لوول) به زندگی مشترک در قالب ازدواج و تعهد به یکدیگر فکر می کنند.این اتفاق زمانی می افتد که ورونیکا متوجه می شود که همکلاسی قدیمی او در نپتون به قتل رسیده و مظنون اصلی این جنایت ، عشق حقیقی زندگی او یعنی لوگان (با بازی جیسون دورینگ) است.البته ورونیکا می خواهد که کمکش کند.ورونیکا به درخواست لوگان و برای اینکه به او کمک کند یک وکیل پیدا کند ، مجبور می شود که یک سفر هوایی را تجربه کند.غریزه او به او می گوید که یک چیزی سر جایش نیست و علی رغم اخطار هایی که پدرش کیث (با بازی انریکو کولانتونی) به او داده بود ، او شروع به تحقیق در خصوص پرونده قتل می کند.تحقیقات او از فساد گسترده پلیس و نیز وجود توافقنامه ای میان برخی افرادی که او با آنها به یک مدرسه می رفت ، پرده بر می دارد.
     وفاداری که راب توماس نسبت به باشگاه هواداران پرشور فیلم دارد ، قابل تحسین است.ورونیکا مارس پروژه رویایی آنها تلقی می گردد.فیلم زندگی شخصیت اصلی فیلم را به تصویر می کشد و به بینندگان این امکان را می دهد که مجددا با شخصیت های مورد علاقه شان ارتباط برقرار کنند ، بدون اینکه با قصه گویی های زیاد از ریتم بیفتد و تغییرات قابل توجهی نیز در خصوص مناظر و صحنه های آن صورت بوجود آمده است.پایان فیلم به گونه ایست که امکان ساخت قسمت دوم یا احتمالا سریال تلویزیونی یا اینترنتی را محفوظ می دارد.اما اگر هدف توماس این بوده که ضریب نفوذ فیلم را بالابرده و ورونیکا مارس را به بینندگان بیشتری ارائه دهد ، متاسفانه او در این کار موفق نبوده است. این فیلم برای جذب کسانی که طرفدار آن نبوده اند چیز زیادی در چنته ندارد.گره داستان بسیار ساده و بی هیجان است و با ارجاعاتی که به نسخه سریالش دارد ، اغلب کسل کننده و سنگین است.حس عاشقانه ای که میان ورونیکا و لوگان وجود دارد ، فقط برای کسانی جالب است که با جریانات رخ داده میان این دو در نسخه سریال آن آشنا هستند و ایده فساد پلیس نیز عجب و غریب بوده و خیلی خوب پردازش نشده است.کریستن بل با بازی در نقش ورونیکا ، شخصیتی که از نسخه تلویزیونی اش بالغ تر شده ، در فیلم می درخشد.در حالی که افزایش سن ممکن است از طراوت و شادابی صورتش کاسته باشد ، اما تغییر قابل ملاحظه ای را در آرایش او به وجود نیاورده است.با وجود اینکه صحنه های بل و جیسون لوگان فاقد جرقه و گرمای مخصوص این نوع صحنه هاست ، اما زمانی که او قاب تصویر را با انریکو کولانتونی به اشتراک می گذارد ، آن گرما و احساسات انسانی واقعی وجود دارد.از لحاظ ارتباطات شخصی ، ارتباط میان پدر و دختر در فیلم را می توان در زمره ناب ترین و بهترین لحظات فیلم قرار داد.بسیاری از بازیگران اصلی سریال به فیلم بازگشته اند ، هرچند که برای برخی نقش ها مجددا به انتخاب بازیگر پرداخته اند.حضور بازیگران نامی همچون جیمی لی کرتیس و جیمز فرانکو در بخش های کوچکی از فیلم ، آن را از نظر بازیگر ، غنی و قدرتمند می سازد.صرف نظر از اینکه فیلم در جدول فروش فیلم ها چه عملکردی دارد و منتقدان در خصوص آن چه نظری دارند ، ورونیکا مارس این مسئله را یادآوری می کند که حداقل برای تولیدات پرمخاطب و مشتاق ، حذف آنها از تلویزیون به منزله مرگ آنها نیست. این می تواند برای آنهایی که در کمپین کمک به ساخت فیلم ورونیکا مارس فعالیت کرده اند ، به منزله یک موفقیت بی حد و حصر محسوب گردد.برای بقیه ، این یک اثر ساخته شده به سفارش تلویزیون است که احتمالا ارزش پذیرش این مسئله را هم ندارد.
 

ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 فروردين 1393برچسب:naghd-cinema,نقد فیلم Veronica,Mars,نقد سینمای جهان, :: 1:54 :: توسط : آسان کشاورز

 

http://gigpars.com/upload/vf08_4-stalker.jpg

کارگردان : Andrey Tarkovskiy

نویسنده : Arkadiy Strugatskiy,Boris Strugatskiy

بازیگران: Alisa Freyndlikh,Aleksandr Kaydanovskiy,Anatoliy Solonitsyn

خلاصه داستان :

در اوج پوچی و بیهودگی دوران مدرن در نزدیکی شهری خاکستری و بی نام مکانی عجیب بنام منطقه وجود دارد که با سیم ها و سرباز ها محاصره شده است،مردم باور دارند که خانه ای درون منطقه وجود دارد که در آن آرزوها برآورده میشود،اما منطقه مکان خطرناکی است وکمتر کسی از آن بازگشته است و ...


نگاهی به یك فیلم معناگرا «استاكر»:سیر و سلوك معنوی


ابتدای فیلم «استاكر» تصویر به تدریج از تاریكی به سیاهی روشن می‌شود. سپس در آستانه در اتاق نوری دیده می‌شود، به تدریج از میان در می‌گذریم در حالی كه سكوت قطار را در دوردست می‌شنویم. بعد به میزی می‌رسیم كه رویش یك لیوان قرار دارد. در میان تعجب ما لیوان خود به خود حركت درمی آید (توهمی از معجزه) ولی لحظاتی بعد متوجه می‌شویم كه حركت لیوان به جهت حركت قطار از كنار خانه بوده است و در این دنیای تیره و غمزده معجزه جایی ندارد. تصاویر پیش از رفتن به منطقه ممنوع سیاه و سفید است یا با فیلترهای تیره رنگ گرفته شده است، اما تصاویر منطقه ممنوع رنگی است. گویی جهان خارج از منطقه ممنوع جهانی است سرد و دلگیر و فاقد ایمان، اما جهان رویاگون منطقه ممنوع رنگی و گویی جهان ایمان است.

سه شخصیت فیلم استاكر، نویسنده و پروفسور برای ورود به منطقه سوار واگنی می شوند. ابتدای در نمای ورودی آنها را می بینیم كه كنار واگن ایستاده‌اند و آن را راه می‌اندازند، بعد دوربین از پشت سر، نویسنده، پروفسور و استاكر به ترتیب در قاب‌هایی ثابت نشان می‌دهد در حالی كه پس زمینه نما مناظر در حال حركت هستند. گویی ما نیز همراه این سه سوار واگن شده ایم و قدم در سیر و سلوك شخصیت های فیلم گذاشته ایم و از نقطه نظر آنها تصاویر منطقه را می نگریم. این نماهای از پشت سر بارها در فیلم تكرار می شود. گاه در مواقعی كه كاراكتر در حال حركت است به صورت اسلوموشن (حركت آهسته) بر راه رفتن كاراكتر تاكید می‌شود، مانند صحنه ای كه نویسنده از فرمان استاكر نافرمانی می‌كند و می خواهد مسیر را مستقیم بپیماید و منطقه به او هشدار می دهد یا وقتی كه نویسنده وارد تونلی موسوم به «چرخ گوشت» می شود هم این تمهید را مشاهده می‌كنیم.

این تصاویر از پشت سر بر رهرو بودن این شخصیت ها و مقوله سیر و سلوك و جست‌وجوی ایمان كه تم مركزی فیلم هم هست تاكید دارد. پروفسور برای این به منطقه آمده كه مكانیسم علمی معجزه را كشف كند و نویسنده هم فكر می‌كند كه اگر وارد اتاق آرزوها شود بهتر خواهد نوشت، ولی بعد می گوید كه اگر نابغه شوم چه نیازی به نوشتن خواهم داشت. به هرحال هیچ بارقه ای از ایمان در این دو شخصیت دیده نمی شود و آنها در نهایت از ورود به اتاق آرزوها سرباز می زنند و شاید آنها به اندازه كافی رنجدیده نیستند كه در امتحان ایمان پذیرفته شوند. چرا كه استاكر می گوید كه اتاق آرزوها، كاری به خوب یا بد بودن افراد ندارد بلكه كسانی را راه می دهد كه رنجدیده هستند. تاركوفسكی هم گفته فیلم تمثیل جست‌و‌جوی ایمان است. استاكر می‌كوشد تا بارقه ای از ایمان در دل نویسنده و پروفسور برافروزد، ولی موفق نمی شود. تاركوفسكی می گوید: بدون ایمان، آدمی از تمامی تبار معنوی خویش جدا می شود و به نابینایی تبدیل می شود. در این زمانه ویرانی باورها و ایمان، برای استاكر پرسش اصلی روشن كردن جرقه ای است؛ جرقه باور در دل آدمیان. اصولاً یكی از معانی فعل انگلیسی to stalk كه نام استاكر از آن گرفته شده است و از اواخر قرن 16 در زبان انگلیسی وارد شده است. «آهسته، اما با گام های بلند به پیش رفتن است.» كه این باز مسئله جست و جوی ایمان و سیر و سلوك در فیلم را تایید می كند.

طبیعت بهشت گونه منطقه ممنوع در برابر فصل های ابتدایی و انتهایی فیلم از فضای تیره رنگ شهری، كنتراست (تضاد) پرتاكیدی ایجاد می كند. استاكر پس از ورود به منطقه به چمنزار می‌رود و دراز می كشد و چمن ها و علف ها را در آغوش می فشارد. در اواسط فیلم هم وقتی سه شخصیت فیلم خسته می شوند كنار رودخانه روی گیاهان بی آلایش و عاشقانه دراز می كشند و با هم حرف می زنند. این تاكید بر طبیعت را می بینیم. تاركوفسكی حتی باتلاق را هم در فیلم زیبا تصویر كرده است. باتلاقی كه سطحش آرام حركت می كند و از رویش با وزش باد، گردوغبار بلند می شود و همه اینها تاكیدی است بر سویه معنوی طبیعت. در فیلم «استاكر» فقط در صحنه ای آسمان را می بینیم كه استاكر دختر فلجش را روی دوش خود گذاشته و راه می رود. در این صحنه غبار آسمان شهر رافرا گرفته است. در فیلم تأكید بر عناصر روی زمین مثل رودخانه‌ها و چمنزار است تا آسمان.

دو حركت دوربین هم به یاد می ماند؛ یكی حركت دوربین كه از چهره استاكر كه كنار رودخانه دراز كشیده، شروع می شود و با حركت به جلو محتویات زیر‌آب را می بینیم، سكه، سرنگ، شمایل مقدس، اسلحه و فنر. نماد معنویت را می بینیم كه عوامل مادی و مرگبار آن را دربرگرفته اند و در انتهای این نما می رسیم به دست استاكر در آب كه گویی در طلب معجزه ای است و گویی تنها نقطه امید هم همان شمایل دینی بیزانس است. حركت دوربین دوم یك حركت به عقب است. صحنه ای را به یاد بیاوریم كه استاكر، پروفسور و نویسنده درمانده در آستانه اتاق آرزوها و در اتاقی ویران نشسته‌اند. دوربین آنها را در نمایی بسته نشان می دهد و سپس به تدریج دوربین به عقب حركت می كند. در این نما سه نفر در پس زمینه روی زمین نشسته اند و در پیش زمینه فضایی خالی وجود دارد و آب زیادی روی زمین جمع شده است. سپس دوربین توقف می كند و در فضای پیش زمینه باران شروع به باریدن می كند و قطع می شود. تماشاگر با دیدن این صحنه غافلگیر می شود یا به عبارت بهتر، این حركت دوربین هم چون نوعی مكاشفه ناگهانی برای تماشاگر عمل می كند. تاركوفسكی در مورد عنصر آب در آثارش می گوید: «آب عنصری رازآمیز است و می تواند دگرگونی و گذر بیافریند.» این دگرگونی و گذر در این صحنه، نزول رحمت الهی است كه ناگهان پشت در اتاق آرزوها جاری می‌شود و در انتها هم چون معجزه ای زندگی دختر فلج استاكر را نجات می بخشد. هیچ كدام از همراهان استاكر به راهی كه او نشان می دهد باور ندارند و در نهایت استاكر تنها می ماند. بعد به شهر بازمی گردیم و دوباره فیلم سیاه و سفید می شود. در حقیقت دوباره برگشته ایم به ملال زندگی.

بعد در نمایی نزدیك دختر فلج استاكر را می بینیم آن هم به صورت رنگی در حالی كه از حركت بدنش به نظر می آید كه راه می رود (توهمی از معجزه)، بعد متوجه می شویم كه او روی دوش پدرش است و در حقیقت این پدرش است كه دارد راه می رود. تصاویر به سیاه و سفید می‌گرایند بازهم گویی در این دنیای تیره و افسرده معجزه جایی ندارد. سپس صحنه را می بینیم كه استاكر نزد همسرش می‌گرید و می گوید كه دیگر هیچ كس ایمان ندارد. گویی او به نهایت درماندگی و رنجیدگی رسیده است. آیا این شرط برآورده شدن آرزوها نیست؟ فصل نهایی فیلم بسیار زیباست. گویی دخترك فلج چیزی از منطقه ممنوع با خود دارد، چرا كه تصاویر رنگی است. در فضا قاصدك‌ها جاری هستند. بعد دختر با نگاهش لیوان ها را به حركت درمی آورد. سپس دوربین به طرف دختر حركت می كند و روی نمای نزدیك او متوقف می شود. بعد صدای عبور قطار را می شنویم گویی اینجا برخلاف آغاز فیلم كه عبور قطار موجب حركت لیوان شده بود؛ معجزه گونه این حركت لیوان است كه قطار را به حركت واداشته و صدای قطار تابعی از حركت لیوان شده است. روی تصویر انتهایی (نمای نزدیك دختر) سرود ستایش شادی از سمفونی نهم بتهوون را می شنویم. گویی با وقوع معجزه دخترك تمامی شادی جهان را به دست می‌آورد.

وقتی از تاركوفسكی پرسیدند كه دختر نماد چیست؟ او جواب داد: «اما در مورد دخترك نمی دانم شاید خیلی ساده او همان امید است؛ كودكان همواره بیان امید هستند. شاید هم در حكم آینده‌اند.» فیلم استاكر شخصیت های جالب و متنوعی دارد. آلدوتاسونه از تاركوفسكی پرسید كه آیا هیچ یك از این سه شخصیت بیانگر پاره ای از وجود او هستند؟ و در پاسخ تاركوفسكی گفت: «آری، اما استاكر از همه بیشتر به من نزدیك است. او بهترین بخش وجود من است، بخشی كه كمتر جلوه می كند. به نویسنده هم نزدیكم، او راه خود را گم كرده، اما به گمانم می تواند راه حلی معنوی برای خروج از بن بست خویش بیابد. اما استاد را نمی شناسم. آدمی سخت محدود است كه دلم نمی خواهد بیانگر چیزی از وجود من باشد. جدا از محدودیت آشكارش، اما می تواند نظر خود را تغییر دهد. روحی آزاد دارد و قادر به درك (چیزهای تازه) است.»

به هرحال زمانی طولانی (نزدیك به سه ساعت) با ریتمی آرام صرف مكاشفه طبیعت و طی طریق سه شخصیت فیلم می شود. این ممكن است تماشاگر عام را خسته كند، ولی به هرحال فیلمی زیبا و عمیق با ریتمی آرامش بخش با چشم‌اندازهای طبیعی سحرگونه در مقابل داریم. به هرحال سینمای شخصی تاركوفسكی هرچند كه قابل تجویز به عنوان الگویی برای سینمای یك كشور نیست (همان كار اشتباهی كه مسئولان سینمایی ما در مقطعی انجام دادند) اما سینمایی شاعرانه، عمیق و لذت بخش و همچنان سرپا است و جلوه معناگرایانه معجزه پایانی دخترك فلج در فیلم «استاكر» را هرگز نمی توان فراموش كرد. با وجود اینكه 27 سال از زمان اكران استاكر می گذرد، ولی همچنان پس از دیدارهای مكرر فیلم، از اثر آن ذره ای كاسته نشده است و حتی می توان نكته های جدیدی را پس از هر بار دیدن آن پیدا كرد و از دیدن چند باره فیلم لذت برد.

استاكر چگونه ساخته شد؟

استاكر بر اساس داستان علمی- تخیلی، «گردش كنار جاده» نوشته بوریس استروگاتسی و آركادی استروگاتسی (1972) ساخته شده است. این دو برادر از جمله بهترین نویسندگان داستان های علمی- تخیلی در شوروی بودند. آنها چند فیلمنامه هم نوشتند. تاركوفسكی در «استاكر» از همكاری آنها برخوردار بود، اما او در متن دگرگونی های فراوانی ایجاد كرد كه به ویژه مورد قبول بوریس استروگاتسكی نبود. در رمان «گردش كنار جاده» استاكرها كسانی بودند كه راز ورود به منطقه ممنوع را می دانستند. راهنمایی كه در رمان و در فیلم، شخصیت مركزی است و «استاكر» خوانده می‌شود، یكی از افرادی است كه راه ورود به آن منطقه را می داند و با قانون های نامعمول و فراطبیعی كه در آن منطقه حاكمند آشنایی دارد.
تاركوفسكی رمان را در تعطیلات ژانویه 1973 خواند و آن را خیلی پسندید. در مارس 1975 برادران استروگاتسكی را ملاقات كرد و با آنها قرار گذاشت كه با هم فیلمنامه را بنویسند. در پایان همان سال طرح نخست و در میانه ژوئیه 1976 نخستین فیلمنامه را برای مس فیلم فرستاد. فیلمنامه در طول فیلمبرداری مدام عوض می شد. در آغاز سال 1977 فیلم ساخته شد، اما نسخه های آن در آزمایشگاه و هنگام ظهور، به دلیل بی دقتی كادر فنی كه نمی توانستند با دستگاه های مدرنی كه از غرب خریده بودند كار كنند، از بین رفتند.

دومین فیلمبرداری در تابستان 1978 پیش رفت. هرچند در عنوان بندی نام برادران استروگاتسكی به عنوان فیلمنامه نویس آمده، اما هر دو آنها بارها گفته اند كه فیلمنامه كار خود تاركوفسكی بود. «استاكر» اشاره هایی به زندگی دشوار در شوروی دارد و از آرزوی آزادی و خوشبختی یاد می كند. نشان می دهد كه ساختن آرمان شهرها بر كدام پایه ممكن شده و چرا پاسخ گو به دردها و رنج های راستین انسان نیست. ایمانی را تشویق می كند كه با ایمان به جامعه بی طبقه لنینیست‌ها یكی نیست. «استاكر» آخرین فیلمی بود كه تاركوفسكی در شوروی ساخت.

منتقد : حسین آریائی

 

خواهشمندیم اگر به هموطنان خود احترام میگزارید ، این مطلب را بدون ذکر نام نویسنده در جایی به کار نبرید


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم استاکر,اندری تارکوفسکی,نقد سینمای جهان, :: 22:47 :: توسط : آسان کشاورز


کارگردان: تام تیکور
تهیه کننده: برندایشینگر
فیلمنامه: اندرو بریکین، برندایشینگر، تامتیکور
اقتباس شده از کتاب عطر نوشته پاتریک ساسکایند
موزیک متن: تامتیکور،جانی کلایمک، رینهولد هیل
فیلم برداری:فرانک گریبل
تدوین:الکساندر برنر
راوی:جان هارت
 

بازیگران :

بن ویشاو
داستین هافمن
الن ریکمن
راچل هردوود
کارولین هروورث


اطلاعات دیگر :

ژانر: فانتزی، درام
درجه نمایش r
توزیع شده توسط کمپانی:
کنستانتین فیلم آلمان،متروپولیتن فیلم اکسپروت فرانسه، فیلمکس اسپانیا، دریم وورکس پیکچرز آمریکا
اکران:
14 سپتامبر 2006 در آلمان
27 سپتامبر 2006 در آمریکا
مدت زمان: 147 دقیقه
ساخته شده توسط: آلمان، اسپانیا، فرانسه و آمریکا
زبان: انگلیسی
بودجه: 50 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 135میلیون دلار
 

افتخارات و جوایز :


فیلم "عطر – داستان یک قاتل" ساخته تام تیکور، یک اثر زیبا در ژانر فانتزی و درام می باشد.
فیلمی که پا روی ارزش ها می گذارد و به جز صحبت در مورد قتل در مورد ارزش های انسانی نیز صحبت می کند. موضوع اصلی فیلم در مورد جين باپتيستا گرينويل که نقش او را جان ویشاور بازی می کند می باشد، کسی که کودکی سختی در یک یتیم خانه داشته و پس از آن برای هدفی شروع به کشتن دختران جوان و زیبا می کند. موضوع اصلی فیلم در مورد حس بویایی است و اینکه روح هر چیزی درون بوی آن نهفته است. فیلم دارای یک راوی (جان هارت) می باشد که داستان فیلم را به صورت یک افسانه یا یک نوشته تاریخی بیان می کند. اتفاقاتی که در قرن هجدهم فرانسه رخ داده است، در مورد مردی با استعداد و نبوغ بسیار زیاد در حس بویایی. فیلم عطر ساخته مشترک چهار کشور آمریکا، آلمان، فرانسه و اسپانیا می باشد. از ستارگان نامی این فیلم می توان از داستین هافمن نام برد که در نقش عطرساز ایتالیایی ایفای نقش می کند. فیلم "عطر – داستان یک قاتل" از روی کتابی با نام "عطر" نوشته "پاتریک ساسکایند" اقتباس شده است.

موضوع فیلم:
فیلم درباره یک پسر بچه است که در زشت ترین وضعیت ممکن به دنیا می آید و با سختی های زیادی بزرگ مي شود و برای یک هدف خاص شروع به کشتن تعداد زیادی دختر جوان می کند. و زمانی که افراد می خواهند از شر او راحت شوند دستان سرد مرگ به سراغشان می رود. شخصیت اصلی فیلم بسیار کم صحبت می کند و بیشتر مواقع راوی داستان جور صحبت کردن او را می کشد. فیلم حول یک موضوع اصلی جریان دارد و آن هم حس بویایی است و بیشتر موضوعات فیلم درباره بوها و عطرهای مختلف است و آنکه بوهای نامطبوع از محله های پایین شهر بیرون می آیند.

داستان فیلم:
جملات اولیه فیلم:
به ريسمان بکشيديش، اون آشغال رو بسوزونيد
بايد اون هم مثل خواهرم رنج بکشه
تو آتيش، اون لعنتي رو بسوزونيدش
تو خواهر من رو کشتي بايد تقاصشو پس بدي
بنابر حکم دادگاه دو روز ديگر کارگر عطاري, باپتيستا گرينويل به صليب کشيده خواهد شد با چهره اي رو به آسمان و تا زماني که زنده است، در حالي که با دوازده ميخ فولادي به صليب آويخته شده است.
بله فیلم با این جملات آغاز می شود، اعدام برای یک مرد جوان. سپس فیلم به گذشته برمی گردد تا نشان دهد که چرا و چگونه این مرد به اینجا و به این حکم رسیده است.

 

آغاز زندگی:
جین باپتیستا در مغازه ماهی فروشی به دنیا می آید، جایی که مادرش او را به درون سطل آشغال گوشت پرت می کند تا به همراه بقیه آشغال گوشت ها خوراک حیوانات ولگرد بشود. ولی از همین ابتدای فیلم متوجه تفاوت این کودک می شویم چون او به هیچ وجه راضی به ترک دنیا نیست. پس شروع به گریه کردن میکند تا همه متوجه او شوند و بنابراین اولین صدای بیرون آمده از جين باپتيستا گرينويل حکم اعدام مادر خیانتکارش را صادر می کند. او سپس به یتیم خانه مادام گیلارد فرستاده می شود، جایی که بقیه کودک های یتیم برای داشتن جای خواب بیشتر قصد جان این نوزاد شیرخوار را می کنند که باز هم با مقاومتش جان سالم به در می برد و می تواند به زندگی خود در یتیم خانه ادامه دهد، کودک نوزادی بدون هیچ حامی و خانواده ای.
در پنج سالگی هنوز نمی تواند صحبت کند. تمام بچه های یتیم خانه متوجه متفاوت بودن او شده اند و هیچ کس با او دوست نمی شود و به نوعی همه از او وحشت دارند. اما تفاوت این کودک با بقیه در قدرت بویایی او است، جین باپتیستا به خوبی بوی اجسام را حس می کند به طوری که بوی اجسام در زیر آب را هم می تواند بفهمد و این را یک هدیه از طرف خداوند می داند. در سیزده سالگی به مغازه دباغی فروخته می شود تا به زندگی سیاه و تلخش در این مکان سخت ادامه دهد.
بر حسب اتفاق یک روز که سفارشات جوزپه بالدینی (با بازی داستین هافمن) عطرساز بزرگ ایتالیایی که رو به ورشکستگی است را می رساند، به عطرساز می گوید که نه تنها می تواند بهترین عطر شهر (مورون سایکی) را برایش بسازد بلکه می تواند عطری بهتر از آن بسازد.
و بالدینی که به حالتی تمسخر آمیز به او نگاه می کند این اجازه را به او می دهد تا خودش را ثابت کند. پس از اثبات این ادعا زندگی جدید جین در عطرسازی جوزپه بالدینی آغاز می گردد.

اولین قتل:
جان به خوبی و از فاصله بسیار دور می تواند بوی هر چیزی را بفهمد ولی تنها بویی که او را مجذوب خود می کند بوی یک دختر جوان میوه فروش است. بر حسب تصادف زمانی که می خواهد او را بو کند دختر جیغ می کشد و برای اینکه کسی صدای فریاد او را نشنود جلوی دهان او را می گیرد، غافل از اینکه این کار او باعث مرگ آن دختر می شود. او متوجه می شود که پس از مرگ دختر آن بوی استثنایی هم از بین مي رود پس تصمیم می گیرد که عطری بسازد که برای همیشه آن بو را در خود نگه دارد.
جین همه راه های ممکن که از استادش بالدینی یاد گرفته است را تست می کند تا بتواند بوها را برای همیشه ماندگار کند، او حتی آنقدر حریص است که می خواهد بوی شیشه و چوب و سنگ را نیز نگه دارد، ولی در همه این مراحل شکست می خورد تا زمانی که بالدینی به او می گوید جواب تمام سوالات در شهر گراس می باشد.

دوازده نت اصلی و دوازده لایه اصلی عطر:

در یکی از اصلی ترین آموزش هایی که جین از بالدینی یاد می گیرد راز دوازده لایه عطر است که مانند دوازده نت موسیقی می باشد. استاد به او می گوید که دوازده لایه در هر عطر وجود دارد که هر لایه از ارزش خاصی برخوردار است و هر چه لایه ها به آخر می رسد اهمیت بیشتری دارا می باشند. و اما یک لایه سیزدهمی وجود دارد که در افسانه ها آمده هر کس بتواند به این مرحله برسد می تواند عطری بسازد که با بوییدن آن تمام حواس از بین مي رود و انسان گویی در بهشت می باشد. و جین تصمیمی راسخ برای ساخت این لایه سیزدهم دارد تا بتواند احساسی را که هنگامی ديدار با دختر میوه فروش داشت، دوباره داشته باشد.

 

آغاز سفر:
جین تصمیم به ترک جوزپه بالدینی به مقصد گراس بزرگترین شهر عطرسازی آن زمان می گیرد. و در آن شهر توسط معرفی نامه بالدینی در یک کارگاه عطرسازی مشغول به کار می شود. و در این شهر است که زیباترین دختر شهر را می بیند. او برای ساخت عطر جاویدانش احتیاج به 13 قربانی دارد. که باید سیزدهمین آن زیباترین دختر شهر باشد. پس شروع به کشتن دختران زیبا و جوان می کند، او دوازده دختر زیبا را به ترتیب اولویت به قتل می رساند و در این زمان است که هرج و مرج شهر را فرا گرفته و حکومت نظامی در شهر برقرار است، چندین آدم بی گناه به اشتباه پای چوبه دار می روند ولی هیچ کدام از این ها باعث نمی شود که جین از هدفش باز ایستد. زمانی که نوبت به لایه سیزدهم و اصلی عطر جین می رسد یک صحنه درام را شاهد هستیم. پدر دختر که متوجه شده نوبت دختر اوست به همرا دخترش از شهر می گریزد و با بالاترین درجه مراقبت در جایی مستقر می شوند، ولی وقتي صبح به اتاق دخترش می رود ما شاهد اشک های پدر دختر هستيم و می فهمیم که لایه آخر عطر جین آماده شده است.

دستگیری:
درست در زمانی که او لایه آخر را درست می کند ماموران حکومتی او را دستگیر می کنند و با خود به زندان می برند تا مجازات شود

پرده آخر:
دوباره به صحنه آخر فیلم باز می گردیم جایی که حکم اعدام برای جین صادر می شود، حکمی سنگین برای قاتلی سریالی، محكوم به صلیب در حالی که استخوان هایش شکسته شده است. ولی در لحظه ای که قرار است حکم اجرا شود، نمایش جین آغاز می گردد و آن هم پراکندن بوی عطری كه برایش آنهمه به دردسر افتاده در آسمان است، مانند افسانه ای که بالدینی برایش تعریف کرده بود همه مردم فکر می کنند که در بهشت هستند و از قید و شرط ها آزاد می شوند. در این لحظه خود جین می تواند خاطره بودن با دختر میوه فروش را به طور واقعی در ذهن ببیند ولی زمانی که خاطره به پایان می رسد حس پوچی شدیدی به او دست می دهد. تمام مردم فریاد می زنند که او بی گناه است و جین به صورت یک الهه از میان آنها عبور می کند و به طرف زادگاهش حركت می کند، جایی که باید در همان کودکی به دنیا نمی آمد. در تراژدی آخر فیلم، جین عطر بی نظیر را روی خودش می ریزد تا در مکانی که به دنیا آمده توسط مردم آنجا بلعیده شود و از دنیا پاک گردد.

نکته جالب:
جین، کرکتر فیلم به نوعی انگار با یک هدیه الهی و یا نوعی نفرین زندگی می کند به طوری که چند مرتبه تصمیم مي گيرند او را بکشند، چه در ابتدای تولد و چه در مسیر زندگی ولی مثل معجزه از تمام این سوء قصد ها جان سالم به در می برد. و یک نکته جالب در مورد جین باپتیستا این است که زمانی که او در اختیار کسی هست و او آن شخص را ترک می کند بلافاصله آن شخص محکوم به مرگ می شود که تمام این مسائل به صورت اتفاقی نمایش داده می شود که به نوعی به آن نفرین همیشگی جین مربوط است. در ابتدای فیلم مادرش که او را در آشغالدانی پرت می کند و می خواهد از شر این بچه ناخواسته راحت بشود بلافاصله با گریه بچه، قاتل بچه نام می گیرد و اعدام می شود. سپس در قسمتی که مدیر یتیم خانه مادام گیلارد او را به دلیل کمبود جای کافی در یتیم خانه در سیزده سالگی در ازای هفت فرانک به مغازه دباغی می فروشد پس از چند گام دزدها به او حمله می کنند و او را می کشند تا پول هایش را بدزدند. و در ادامه، زمانی که بالدینی عطرساز جین را از صاحب دباغی می خرد، صاحب دباغی به دلیل به دست آوردن پول زیادی که از این پسر بی ارزش بدست آورده شروع به خوردن بیش از حد نوشیدنی های الکی کرده و به رودخانه می افتد و می میرد. و در نهایت زمانی که جین جوزپه بالدینی را ترک مي کند تا به شهر گراس برود تا راز نهایی عطر را بفهمد خانه بالدینی خراب شده و بالدینی زیر آوار دفن می شود. تمام این مسائل نوعی نفرین که از ابتدای تولد جین با او همراه بوده است را نمایش می گذارد که در نوع خود نگاه جالبی به کرکتر اصلی فیلم می باشد.

نتیجه گیری:
فیلم عطر یک فیلم بسیار زیبا با صحنه پردازی بسیار جالب می باشد. فیلم دارای شخصیت بد یا خوب یا حدی میان آنها نیست بلکه همه به یک چشم نگریسته می شوند و همه با گناهان خودشان زندگی می کنند. در این فیلم خوب و بدی وجود ندارد. تنها نوع دیدگاه جین مهم است که به فیلم تزریق شده است.

 

منتقد : علی بیات


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم,نقد سینمای جهان,naghd-cinema, :: 10:54 :: توسط : آسان کشاورز

منتقد:جیمز براردینلی

 

 

حس نوستالژی می تواند چیز فوق العاده ای باشد، به خصوص وقتی یک کارگردان دست به تنظیم و متعادل کردن آن بزند و آن را به بازی بگیرد. الکساندر پین با فیلم «نبراسکا» - که بر اساس فیلمنامه ای از باب نلسون ساخته شده - برشی بسیار مشخص از فرهنگ آمریکایی را مورد هدف قرار می دهد که اغلب به سبک کارهای نورمن راکول به شیوه ای احساسی و خیالی تصویر شده است. تصمیم او برای ساخت فیلم به شکل سیاه و سفید، ویژگی ای خارج از مرزهای زمانی به آن می بخشد و انتخاب او برای آغاز «نبراسکا» با لوگوی دهه های 50 و 60 کمپانی پارامونت، داستان را از زمان حال دور می کند. گرچه از سرنخ ها (مانند مدل ماشین ها در جاده) واضح است که داستان در عصر حاضر رخ می دهد. فیلم حال و هوای یک فیلم جدید را ندارد اما پین نمی خواهد بینندگان اش در آرزو و حسرت سالهایی آسوده تر غرق شوند. به جای آن، او درباره ی رکود ارزش های آن "دوران قدیم" و این سوء تفاهم که تنها به این خاطر که چیزی دوره های گذشته را به یاد می آورد، پس الزاماً "بهتر" است، سخن می گوید.

مانند فیلم های قبلی پین، این اثر هم میان مرزهای کمدی و درام رفت و برگشت می کند، بی آنکه وقتی تغییر لحن می دهد کوچکترین اثری از خام دستی و سر هم بندی دیده شود. چهارچوب اصلی فیلم یک سفر جاده ای است - یکی از عناصر نسبتاً آشنای فیلم های پین - اما شخصیت ها طبق توقعی که هالیوود به ما آموخته با یکدیگر رابطه ندارند. لحظاتی از یکی شدن و به هم نزدیک شدن در فیلم وجود دارند اما اغلب آنها یک طرفه هستند، زیرا یکی از شخصیت ها به مرحله ای از زندگی اش رسیده که نمی تواند به سادگی تغییر کند. سالخوردگی یا آلزایمر دارد ذره ذره او را از درون می بلعد و با وجود اینکه تقریباً سالم است، مشخص است که مرگ او نزدیک است. ناراحت کننده است؟ گاهی اوقات. اما علاوه بر این در مواقع دیگر بسیار خنده دار است.

بیشتر پیشگویی های اسکاری در رابطه با فیلم «نبراسکا» درباره ی بروس درن خواهند بود، که نقش وودی گرنت، پیرمردی هشتاد ساله را بازی می کند که به هیچ وجه در الگوی "پیرمرد ساده و دوست داشتنی" جای نمی گیرد. او زود جوش، کله شق و تقریباً ناخوشایند است. درن شخصیت وودی را به شکل کسی به نمایش می گذارد که حس دلسوزی ما را برمی انگیزد ولی الزاماً نسبت به او حس دوستی و رفاقت پیدا نمی کنیم. او مواظب است که وودی را به شکل یک شخصیت تصویر کند، نه یک کاریکاتور. او نه یک پیرمرد بد اخلاق و ترشرو است نه کسی مانند آقای پاتر (شخصیت منفی در فیلم «چه زندگی شگفت انگیزی است»). با اینحال، ویل فورته (یکی از بازیگران قدیمی برنامه ی «Saturday Night Live») که یک نقش سرراست را بازی می کند و نشان می دهد یک بازیگر نقش های دراماتیک عالی است، به همانقدری که درن تأثیرگذار و یکدست بازی می کند، شایسته ی تحسین است. فورته، در نقش پسر مدت ها صبور و پر تحمل وودی، پیچیدگی احساساتی را که فرزندان بزرگسالِ پدر یا مادری رو به نیستی تجربه می کنند به نمایش می گذارد، احساساتی نظیر حس گناه، ناامیدی، عصبانیت، خشم و چندین حس دیگر. نقش فورته به خاطر ذات خود نسبت به نقش درن کمتر به چشم می آید اما نقش آفرینی او به همانقدر استادانه است. در آخر جون اسکویب را داریم که در نقش کتی همسر وودی، در هر صحنه ای که حاضر می شود همه ی توجه ها را به خود جلب می کند. کیت زنی است جسور، بد زبان که نمی ترسد آنچه در ذهن دارد به زبان بیاورد و حجم بالایی از بار طنز فیلم را به دوش می کشد. گرچه این اثر به هیچ وجه تنها سهم او در کل فیلم نیست.

داستان زمانی شکل می گیرد که وودی یک اعلان مسابقه ی بخت آزمایی را توسط پست دریافت می کند. این برگه یکی از همان اعلان های شرکت "Publishers Clearing House" است که در آن نوشته: "اگر" شماره ی منحصر به فرد شما انتخاب شده باشد "ممکن است" 1 میلیون دلار پول نقد برده باشید. وودی "ممکن است برده باشید" را "برده اید" معنی می کند و تصمیم می گیرد که بایستی از خانه اش در شهر بیلینگ ایالت مونتانا به دفتر شرکت در شهر لینکولن ایالت نبراسکا سفر کند تا جایزه اش را بگیرد. دیوید می داند پدرش هیچ چیزی نبرده است اما به هر حال موافقت می کند که او را تا آنجا برساند. در طول راه آنها برای دیدار خانوادگی با یکی از خویشاوندان وودی توقف می کنند و او به هرکسی که حاضر باشد گوش کند می گوید که چیزی نمانده تا میلیونر شود. وقتی دیوید سعی می کند با او مخالفت کند هیچ کس به حرفش گوش نمی دهد. و این هنگامی است که لاشخورها شروع به حلقه زدن می کنند.

«نبراسکا» اثر سرگردانی است. محتوای آن شخصیت ها و گفتگوها هستند. چیز زیادی نیست که به عنوان طرح داستانی در نظر گرفته شود. این فیلم حتی از فیلم «درباره ی اشمیت» یا «Sideways» هم مینیمالیستی تر است. «نبراسکا» فیلمی است درباره ی روابط بین انسان ها و اینکه بوی پول چگونه می تواند بر روی شیوه ی برخورد دوستانه ی آنها تأثیر بگذارد. فیلم درباره ی ذات بشر سخن می گوید و نشان می دهد که لازم نیست کسی حتماً در شهری بزرگ زندگی کند تا زیر فشار حرص و طمع قرار بگیرد.

تکان دهنده ترین صحنه ی «نبراسکا» وقتی است که وودی، کیت و پسرانشان دیوید و راس (باب اودنکرک) در خانه ی ویرانه ای که وودی بچگی خود را در آن گذرانده است، گشت می زنند. وودی مانند یک راهنمای سفر مینیمالیست، شرح می دهد که چه کسی در کدام اتاق زندگی می کرده است اما نگاه مبهم و پریشانی که در چشمانش است باعث می شود آدم فکر کند که چقدر از وجود او در زمان حال است و چقدر از آن در گدشته غرق شده است. این یکی از آن تجربه های همگانی است که هر کسی که به سن مشخصی رسیده باشد می تواند آن را درک کند: شما می توانید دوباره به خانه بازگردید اما به احتمال زیاد آنجا دیگر همان خانه ای نیست که پشت سر رها کردید. سفر در زمان تنها از راه خاطرات ممکن است.

«نبراسکا» فیلم بی نظیر و تکان دهنده ای است و درست همانقدر عنصر کمدی در خود دارد که آن را از لغزیدن به قلمرو تراژدی باز دارد. این فیلم به خوبی در میان سایر آثار پین جای می گیرد و کسانی که از کارهای قبلی او لذت بردده اند احتمال به یقین این یکی را هم تحسین خواهند کرد. ما به فیلم های بیشتری که مانند «نبراسکا» باشند نیاز داریم. متأسفانه زمانی که آدم به قشر محدودی که ممکن است بلیط های این فیلم ها را بخرند فکر می کند، به نظر می رسد تنها زمانی که خواهیم توانست چنین آثاری را ببینیم، موقعی است که احتمال حضور در فهرست های اسکار وجود داشته باشد. داستان گویی مبتنی بر شخصیت روز به روز بیشتر به چیزی متعلق دوران قدیم تبدیل می شود؛ دورانی که فیلم ها به صورت سیاه و سفید بودند، حتی اگر شخصیت های آنها اینگونه نبودند.

 

مترجم:الهام بای


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:نقد فیلم,نقد سینمای جهان,نقد فیلم نبراسکا, :: 10:16 :: توسط : آسان کشاورز

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نقد فیلم و آدرس naghd-cinema.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 68651
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1